کاش که با هم باشیم
| ||
تا چند روز دیگر نوزده سالگی می آید... و من شرم دارم این بار بروم سر مزار شهدای گمنام دفن شده رو به روی مسجد دانشگاه و چشمم بخورد به عدد کوتاه سنشان نوزده سالگی دارد می آید! و لا یمکن الفرار من حکومتک... حتی اگر بروم زیر پتو و خودم را مچاله کنم و ازتان بخواهم این طور نگاهم نکنید شرم دارم... شرمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ... دارم هر روز خجالتی تر از روز قبل می شوم! حالا باز می خواهید من بیایم و سرشکسته زیر نگاهتان اعتراف کنم که الهی ظلمت نفسی فاغفرلی... کی تمام می شود این شرمندگی؟ هنوز وقتش نرسیده که ما را هم جزو آدم ها حساب کنید؟ خداجان بنده های عاصی؟
پینوشت1:حواسم هست این پست های آخری دارد می زند توی یک فاز دیگر... ولی حواسم هم هست که تا الان من توی کدام فاز بودم و خودم خبر نداشتم؟ فازمتر لطفا! پینوشت2:با خدا جمع حرف بزنید! اگر دلتان هررررری ریخت پایین اصلا تعجب نکنید! من هم این شکلی شدم!:))) پینوشت3: فکر کنم نوزده سالگی ام خیلی شیطان باشد. هنوز نیامده آرام و قرار ندارم! پینوشت4: ــ کلا با درگیری حال می کنی نه؟ ــ نه...!خسته شدم! ــ اوف! تو دیگه کی هستی بابا! دیوونه! ــ مچکرم! :)))
یا زهرا
[ چهارشنبه 93/8/28 ] [ 11:54 عصر ] [ فلفل ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |